۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

زندگی جمعی2

همسر جان ، زندگی جمعی 1 را خوانده بود و طی بحث تکمیلی که با هم داشتیم به این نتیجه رسیدیم که واژه محور لغت بهتری بود برای کاراکتری که من سالار نام گذاریش کرده بودم. البته او معتقد است که تاثیرات اقتصادی برای تعیین محور در خانواده نقش اساسی را دارد . اما من خیلی موافق نیستم و به عنوان شاهد خانواده های را مثال می زنم که مادر خانواده با آنکه از نظر مالی مستقل نیست اما محور اصلی خانواده است.. ….. در هر حال برای ادامه بحثم مثالی می آوروم.

یک داستان واقعی

من برای بحثی که می کنم دو خانواده کاملاً مشابه را در نظر دارم که از اقوام خودم هستم و شرایط بسیار مشابهی دارند. آنها راخانواده 1 و 2 نامگذاری می کنم . هر دو خانواده حدود پنجاه – شصت سال قبل تشکیل شده و در واقع یک برادر و خواهر با یک خواهر و برادر دیگر ازدواج کرده اند. پس زمینه خانوادگی کاملاً مشترک دارند و تقریباً همان زمان با یکدیگر به تهران مهاجرت می کنندو در یک خانه و مغازه باهم شریک می شوند.هر دو خانواده دو دختر و چهار پسر دارند و الان با عروس و دامادو نوه ونتیجه و….. جمعیتی در حدود 35-30 نفر دارند. دو خانواده با بزرگ شدن بچه ها از هم مستقل شدند. پدر خانواده اول منطقی تر است و اهل خانواده بیشتر می توانند با او ارتباط برقرار کنند و پدر خانواده دوم عصبی تر است و هیجان زده تر تصمیم می گیرد تفاوتها از همین جا آغاز می شود .هر دو خانواده پدر نقش کنترل را در خانواده دارد و مسوولیت مغازه را پس از بازنشستگی به پسر اول خود می سپارد. پسر اول قسمت سخت کار را به عهده می گیرد برادر دوم در هر دو خانواده وارد شغل دیگری می شود پسر سوم هردو خانواده در همان مغازه مشغول می شوند و پسر چهارم هر دو خانواده نقش عضو عاصی را دارند که خیلی با دیگران هماهنگ نیستند.می بینید که شرایط بسیار مشابه است . با آنچه اتفاق افتاده کاری ندارم اما در حال حاضردر خانواده اول مسوولیت همان مغازه هنوز با پسر اول است او هنوز قسمت سختتر کار را که به خاطر آن مجبور است ساعت 3 شب از خانه بیرون رود بر عهده دارد پسر سوم آنقدر مدیریت دارد که مسوولیت بقیه امور را برعهده داشته باشد . پسر دوم و چهارم هم مدتها در همین مغازه کار کردند و خانواده با درایت خود اجازه نداد پسر چهارم به بیراهه رود وحالا مغازه جدیدی را باز کرده اند در مغازه اول حالا نوه ها زیر نظر برادر اول و سوم کا ر می کنند.و در مغازه دوم برادر دوم وجهارم با همدیگر کار می کنند. اختلافات در بین آنها زیاد بوده ، برادر با برادر ، عروسها با همدیگر و...... اما هنوز ارتباط بسیار خوبی با هم و همینطور با سایر فامیل دارند و از نظر مالی هم کل خانواده پیشرفت خوبی کرده اند اما در خانواده دوم پسر اول حاضر نشد بهای این محور بودن را بپردازد و از قسمت سخت کار شانه خالی کرد و دلیل اصلی او هم این بود که برادردوم- که اوهم کار قبلی را کنار گذاشته و در همان مغازه کار می کرد- و برادر سوم نه خود آنقدر مدیریت داشتند که بقیه کار را بر عهده بگیرند و نه حاضر بودند نقش مدیریتی او را بپذیرند برادر چهارم هم سالهاست که در پی یک ازدواج نادرست از ایران رفته و وضعیت جالبی ندارد. مغازه مشترک سالهاست که کنار گذاشته شده پسر اول کسب و کار جدیدی راه انداخته و موفق است. پسر دوم مدتهاست شغل خاصی ندارد پسر سوم بارها شغل عوض کرده است. در نگاه کلی خانواده بعد از تعطیلی مغازه پیشرفت مالی چندانی نداشته اند و ارتباط میان آنها به شدت کم است. در واقع بیشتر اختلاف دارند تا ارتباط.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: