۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

خبررسان من

این کنار قسمتی باز کردم به نام " خبر رسان من" که هر از گاهی به اخبارها سر بزنم. لطفاً اگر سایت خبری و یا روزنامه خوبی می شناسید بهم معرفی کنید.

۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

قطار

آقای همسر هر از گاهی که چشمش به جمله یا شعر قشنگی می افتد آنرا برایم روی یک کاغذ می نویسد و می آورد، معمولاً هم این کاغذها هم چکنویس و یا یک کاغذ دم دست است. البته یک بار هم آنرا روی یک کاغذ پرینت گرفت با یک منظره پائیزی که من هم مثل ندید بدید ها زدمش به دیوار اتاق . به فکرم رسید این شعرها را اینجا بنویسم اینجوری برایم ماندگارتر است. این شعر قیصر امین پور را چند روز پیش برایم آورد.
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
وهمچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام...............
ممنون از عزیزترینم

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

بم ،غزه و فاجعه

چند روز پیش سالگرد زلزله بم بود . روزی که هیچ گاه فراموشش نمی کنم . تولد خواهرم بود ، یادم می آید که ساعت 10 -11 شنیدیم زلزله آمده است، حس آن موقع را به خاطر دارم فکر کردم یک زلزله معمولی است تلویزیون هم چیزی اعلام نمی کرد و شب وقتی عمق فاجعه را فهمیدم احساس عذاب وجدان می کردم . از صبح تا به حال کلی آدم زیر تلی از خاک جان داده اند و ما فقط به فکر شام وکیک تولد بودیم. هر سال روزز تولد خواهرم این حس دوباره برایم یادآوری می شود که لحظه های خوش زندگی من برای چند نفر دیگر کابوس آور است؟

واقعیت اینست که مدتهای طولانی است به سراغ روزنامه ها و یا سایتهای خبری و اخبار تلویزیون نمی روم به دو دلیل که اولی این است که در این اوج کمبود زمان ترجیح می دهم زمانم را صرف کار دیگری کنم که دنیا بی اطلاع من هم می چرخد و دوم در یک مسافرت دو روزه به نقطه ای دور از روزنامه واینترنت وتلویزیون و....... به این نتیجه رسیدم که دمی آرامش حتی کمی بیشتر را با هیچ عوض نکنم. شهروند امروز که منتشر می شد یک هفته دیرتر از خبرها مطلع می شدم اما حالا هیچ....................
امروز از غزه شنیدم ، نمی دانم و نمی توانم درک کنم که چرا باید در دنیای امروز هم چنین صحنه هایی داشته باشیم. دلیل آن هرچه که می خواهد باشد و این انسانها هر مرام ومسلکی که داشته باشند. دردناک است که سهم انسانهایی در این دنیا گرسنگی، بمب و ................باشد

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

روزهای کوزت شدن من


سالگرد عقدمون هم آمد و رفت و من هنوز نوشته هایم را در مورد زندگی مشترک شروع نکرده ام .ببخشید.

چند وقت بود که درست و حسابی خانه را تمیز نکرده بودم . نه اینکه خانه کثیف باشد اما آن چه باید باشد، نبود .هفته پیش چهارشنبه را خالی کردم و زنگ زدم به خانمی که گاهی برای کمک به من می آمد، اما گفت که در یک شرکت مشغول شده من هم آستینها را بالا زدم و چهارشنبه و نیمی از پنجشنبه و جمعه را در حد یک کوزت کار کردم به قول همسر گرامی اگر پرده ها و دیوارها را هم شسته بودم عملاً یک خانه تکانی کامل کرده بودم. حالا از داخل کمدها تا زیر تخت و پشت اجاق گاز تمیز تمیز است.

آقای ا... من مرد باهوشی است ، همیشه ادعا دارم از کار نظافت خانه متنفرم اما در روزهای کوزت شدن من او گفت تو از این کار لذت می بری، راست میگفت فکر می کنم در مواقعی خاص این کار آرامشی عجیب به من می دهد. هرچند هنوز خسته ام.

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

نمی نویسم ولی هستم

اگر نمی نویسم به خاطر تنها یک چیز نیست . وقت ندارم اما درروزهای شلوغتر از این نوشته ام می دانم که اگر بنویسم بیشتر غر می زنم پس به همگی رحم می کنم و نمی نویسم.
غر اول:آلرژی به سراغم آمده ده سال بود که این قدر شدید نبود .در ابعاد کسی که خروسک گرفته سرفه می کنم. غرهای بعدی بیشتر به همین خاطرند.
غر دوم: یک ماهی بود که لااقل روزی 75 دقیقه راه می رفتم و سه کیلو کم کرده بودم حالا تا نهایت امکان از خانه بیرون نمیروم و تقریباً روزی یک لیتر شیر می خورم ترازو به زودی پرده از راز بزرگی بر می دارد.
غر سوم:خوردن یک قرص زدتین یعنی احساس لرزش در بدن وبعد هم خواب. خودتان درک می کنید که خوردن روزی دو تا چه می کند؟
غر چهارم: نباید زیاد حرف بزنم ولی من یک معلم هستم.........
بقیه را می توانید تصور کنید......................