۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

قطار

آقای همسر هر از گاهی که چشمش به جمله یا شعر قشنگی می افتد آنرا برایم روی یک کاغذ می نویسد و می آورد، معمولاً هم این کاغذها هم چکنویس و یا یک کاغذ دم دست است. البته یک بار هم آنرا روی یک کاغذ پرینت گرفت با یک منظره پائیزی که من هم مثل ندید بدید ها زدمش به دیوار اتاق . به فکرم رسید این شعرها را اینجا بنویسم اینجوری برایم ماندگارتر است. این شعر قیصر امین پور را چند روز پیش برایم آورد.
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
وهمچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام...............
ممنون از عزیزترینم

هیچ نظری موجود نیست: