۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

مرگ

صبح دیر بیدار شدم . صدای مبهمی از دور می آمد روز تاسوعاست پس تعجبی نکردم، چند لحظه بعد صدا واضحتر می شود صدای زاری چند زن و "لا اله إلا الله " گفتن چند مرد. میفهمم کسی مرده ازپنجره نگاه می کنم تابوت از جلوی خانه رد می شود فاتحه ای می خوانم . از ناله های زن می فهمم که پسر جوانی بوده . دو سه ساعت بعد ،که بیرون می روم حجله اش را می بینم شاید 22- 23 ساله بوده دلم می سوزد و ناخوداگاه می گویم بیچاره مادرش. شب صدای دسته را ازکوچه می شنوم .معمولاً هیئتها از کوچه ما رد نمی شوند نگاه می کنم و می بینم جلوی خانه جوان عزاداری می کنند. به رسوممان فکر می کنم خیلی وقتها دست وپا گیرند،بعضی وقتها غیر منطقی اند، اما بیشتر جاها زیبا هستند.

۱ نظر:

jeerjeerak گفت...

rast migi, ma iraniha momkene mardoman e khodkhah e por tavagho'i bashim, vali mehrabanim, nesbat be hatta gharibe ha. adam ke az iran miyad birron ino bishtar hes mikone